معراجمعراج، تا این لحظه: 13 سال و 19 روز سن داره

وبلاگ شخصي سيد معراج حسيني

همکلاسی های من یادم کنید

اولین روز دبستان بازگرد کودکیها شاد و خندان بازگرد بازگرد ای خاطرات کودکی بر سوار اسب های چوبکی خاطرات کودکی زیبا ترند یادگاران کهن مانا ترند درسهای سال اول ساده بود آب را بابا به سارا داده بود درس پند آموز روباه و خروس روبه مکار و دزد چاپلوس کاکلی گنجشککی باهوش بود فیل نادانی برایش موش بود روز مهمانی کوکب خانم است سفره پر از بوی نان گندم است با وجود سوز و سرمای شدید ریز علی پیراهن از تن می درید تا درون نیمکت جا می شدیم ما پر از تصمیم کبرا می شدیم پاک کن هایی ز پاکی داشتیم یک تراش سرخ لاکی داشتیم کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت دوشمان از حلقه هایش درد داشت گرمی دستانمان از آه بود برگ دف...
29 شهريور 1392

یادش بخیر آن دوران

اگر از غمهایت روزی صد بار مشتق بگیری از اضطراب هایت ریشه nام بگیری و از ترسهایت بی نهایت حد بگیری آنگاه خواهی دید که مجموع غمهایت به صفر میل میکند و lim امید در قلبت بی نهایت میشود اگر نتوانستی بر مصائب چیره شوی ، میتوانی به تعداد دلخواه از هوپیتال استفاده کنی … اگر از آنها حد گرفتی و حد آن مبهم شد ، با استفاده از هم ارزی می توان آنرا رفع ابهام کنی … اگر در اندیشه ات نسبت به مسئله کاملی ، مزاحم احساس کردی ، اندیشه ات را به جز صحیح ببر تا ناخالصی های ذهنت را ببرد و ذهنی بدون تشویش به تو تحویل دهد ! اندیشه ات را میان شادی ها قرار بده تا بنا به قضیه ی فشار روح تو نیز به شادی مطلق برسد ! اگر در جزئی از زندگی ات ن...
29 شهريور 1392

مترادفها

خودکارتو گم کنی = خودکار نداری خودکار نداشته باشی= جزوه نداری جزوه نداشته باشی = درس نمی خونی درس نخونی = پاس نمیشی پاس نشی = مدرک نمی گیری مدرک نگیری = کار گیرت نمیاد کار نداشته باشی = پول نداری پول نداشته باشی = غذا نداری غذا نداشته باش= لاغر مردنی میشی لاغر مردنی بشی = زشت میشی زشت بشی = عاشقت نمیشن عاشقت نشن = ازدواج نمیکنی ازدواج نکنی = بچه نداری بچه نداشته باشی = تنهایی تنها باشی = افسرده میشی افسرده بشی = مریض میشی مریض بشی = میمیری          پس حواست باشه خودکارتو گم نکن وگرنه میمیری …                         ...
29 شهريور 1392

فصل پاییز که شد

سلام گوگولی مگولی ! سلام نون تنوری! سلام کتری و قوری! سلام پری و هوری! سلام پیرهن توری! تو که سنگ صبوری ! کریستال و بلوری ! فدات بشم چه جوری?!؟ ******************************** فصل پاییز که شد قسمتی از روح من پرواز کرد شاپرک هم ناز کرد باز در اندوه بارانی خودم را شسته ام حرف های بی محابا گفته ام فصل پاییز که شد انتقام از من نگیر ای روزگار من خودم از زهر هجرش پر نصیب از فراق یار گشتم بی شکیب با سکوت و گریه های انتظار فصل پاییز که شد او که نقاش ازل بوده و هست رنگ زردی به درختم بخشید باد سردی به حیا طم پیچید بوی باران به اتاقم آمیخت و اناری خندید ...
29 شهريور 1392

جملات تکرار نشدنی قناری ما

_ شب 21 رمضان رفتیم مرقد حضرت عبدالعظیم ، پسر کوچولوی نانازم گفت : اینجا هم مشهد؟ _ قناری خوشگلم وقتی که صدای اذان رو میشنوه میره اول وضو میگیره بعد جانماز پهن میکنه و نماز میخونه . _  یکی از آخرین روزهای ماه رمضون که داشت نماز میخوند من داشتم موهامو سشوار میکرد . بطور خیلی جدی اومد طرفم و گفت : خاموشش کن مگه نمیبینی نماز میخونم؟ _ پسرم تا به امروز که 92.06.24 حدود 60 تا کلمه انگلیسی بلده _  ململکم خیلی باهوشه طرف راست و چپ رو تشخیص میده  ، بلده تا ده بشماره ، خیلی قشنگ و مودبانه صحبت میکنه (از کلمات شما، ممنونم ، بفرمایید و... خیلی استفاده میکنه ) وقتی من یا هرکس دیگه چیزی بهش میده فوری میگه : ممنونم _ معنی ک...
26 شهريور 1392

خوش گذرو نی های معراج

این چند وقته گذشته خیلی خوب گشت زدی و خوش گذرونی کردی انشاالا همیشه خوش باشی سنجاب کوچولوی من به من میگی : مامانی جونی تا خالا اینجوری عکس نگرفتما؟؟؟؟؟ چند شب پیش رفته بودیم باغ ، شما فندوق کوچولوی من تا تونستی خاک بازی و فرغون بازی کردی همیشه خوش باشی تنها آرزوی من ...
26 شهريور 1392

معراج مهمان دعوت میکند

هفته پیش که خونه عزیز بودیم خاله فاطمه اینا هم بودن. شما بچه ها چه آتیشی که نسوزوندید به خاطر اینکه ساکت بشید گفتم بچه های خوبی باشید هوا خنک شد بریم بیرون. بعد گفتی : اره بریم باغ این شد که زنگ زدیم به آقا جون و بعد با خاله فاطمه اینا و عزیز و بابا رضا رفتیم باغ. شما هم دسته ثنا و ستایش رو گرفتی و رفتین با هم دور زدین و همش میگفتی : بیایین بیایین نترسین هاپو با من دوسته یه دفعه رفتی تو گل و پاهات کثیف شد گریه میکردی و میگفتی : من از گِل میترسمممم عمو محمد کلی سر به سرت گذاشت و میگفت : از هاپو نمیترسی از گِل میترسی؟؟؟ رفتی پیش هاپو و گفتی : بیا دخترا رو گاز اِگیر چه بلایی شدی ململکم ...
10 شهريور 1392

آغوش مادر چیز ارزانی نیست

 آغوش مادر چیز ارزانی نیست بغض ، بخاطر کودکی که مادر رو به یک نقاشی گچی هم قانعه خشم ، از لجنزاری که مادر این کودک رو بلعیده کینه ، از آدمایی که داغ نشوندن به دل آدم ها ، تمبر ِ نامه های کثیف شونه حسرت ، بخاطر داشته هایی که قدر ندونستیم و رفته هایی که شاید ما هم با یک نقاشی گچی بتونیم جای   خالیشون رو پُر کنیم دعا ، برای   کودکی که کاش زودتر بزرگ بشه ، مادر بشه ، بمونه ، بمونه   برای فرزندی که تشنه آغوش مادره ...
7 شهريور 1392

نامه یه مامان به پسرش

نامه یه مامان به پسرش پســـرم! پسر ِخوبم میدونم که تو هم یه روزی عاشق میشی. میای وایمیستی جلوی من و بابات و از دخترکی میگی که دوسش داری! این لحظه اصلا عجیب نیست و تو ناگزیری از عشق....! که تو حاصل عشقی ... پســـرم... ...  مامانت برای تو حرف هایی داره حرف هایی که به درد روزهای عاشقیت میخوره... عزیزدلم! یک وقتهایی زن ِ رابطه بی حوصله و اخموست. روزهایی میرسه که بهونه میگیره. بدقلقی میکنه و حتی اسمتو صدا میکنه و تو به جای جانم همیشگی میگی: "بله!" و اون میزنه زیر گریه....  زن ها موجودات عجیبی هستند پسرم... موجوداتی که میتونی با محبتت آرومشون کنی و یا با بی توجهیت از پا درشون بیاری... باید برای اینجور وقتها آماده باش...
7 شهريور 1392